جامعه کهنه

ساخت وبلاگ
هالوین را من جدی جدی تا همین چند وقت پیش نشنیده بودم. به دوست نویسنده‌ام که به آن ور آب‌ها سفر کرده است می‌گویم شما نویسنده‌ای زشت است درگیر هالوین بازی شوی که نسبتی با فرهنگ ما ندارد. حالا او هم توجیه‌هایی برای خودش دارد که به نظر من درست نیست. هر چیزی که موجب خوشحالی مردم شود مناسب است؟ به دنیا امده‌ایم که هر چیزی موجب خوشحالی ما شود؟ از فرهنگ غرب همین خوشی و خوشوقتی خوب است؟ کار و جدیت و اندیشه آنها را رها کردیم و چسبیدم به خوشحالی. بابا چقدر خوشحالی؟ عوام زدگی؟ آن وقت چرا این خوشحالی فقط از غرب می‌آید؟ فرهنگ اخوی من دوست من برادر نویسنده‌ام از گذشته به ما ارث رسیده است. ارث پدرمان است. اگر قرار است برای خوشحالی و مسخره بازی دودش دهیم که خیانت کرده‌ایم به گذشته‌مان. این حرف‌ها نیست. فرهنگ یک فرایند است و می‌بینم در این فرایند چه طور تغغیر و تهاجم هست و از بین بردن زیر بنای فرهنگی ما. در هر بخشی به نوعی این تهاجم دیده می‌شود. در دین با سطحی‌نگری و در اقوام با قوم گرایی و در روشنفکران با غرب زدگی. ایران انگار دارد پاره پاره می‌شود و ما هم به عنوان نویسنده یک بخش این کشور و فرهنگ را دا جامعه کهنه ...
ما را در سایت جامعه کهنه دنبال می کنید

برچسب : هالووین بازی,بازی هالووین باب اسفنجی,بازی هالووین باربی,بازی هالووین انلاین, نویسنده : changizia بازدید : 181 تاريخ : شنبه 22 آبان 1395 ساعت: 14:16

دیروز که چهارشنبه باشد خیلی سرمان شلوغ بود. از زیادی مشغله همه همکارها هم استرس گرفته بودند و به طور کلی در هم شده بودیم. به هر حال گذشت. عصر هم با یک والذاریاتی رفتم ورزش. کمی سرما خورده بودم و برای همین هم استخر نرفتم. آن جور حال نداد. وقتی هم بدن سازی بروی و هم استخر خیلی روی فرم می‌آیی. منظور از نظر روحی است. اما در این فصل و با این اوضاع بی‌بارانی و هوای آلوده بهتر است هوای خودش را آدم داشته باشد. تا حالا خوشبختانه سرما نخورده‌ام. انقدر ویتامین می‌خورم که یک وقت یکهو سرمانخورم و بیافتم. دیروز هم هر جا می‌رفتیم بحث انتخاب شدن ترامپ بود. همه غافل‌گیر شده‌اند. البته کم و بیش بودند نظرسنجی‌هایی که او را برنده این انتخابات می‌دانستند اما کسی به آن‌ها توجه نکرد. موضوع این است که انگار در همه جای دنیا یک عده از مردم را ندیده می‌گیرند که اغلب چندان سوادی ندارند و به این دلیل به حساب نمی‌آیند.چون به حساب نمی‌آیند اغلب در نظرسنجی‌ها یا شرکت نمی‌کنند یا نظر واقعی خودشان را از بیم تحقیر شدن توسط دیگران پنهان می‌کنند.  انتخاب ترامپ برای کشور همسایه‌اش در همان ابتدا دردسر درست کرد. بنزین در کان جامعه کهنه ...
ما را در سایت جامعه کهنه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : changizia بازدید : 177 تاريخ : شنبه 22 آبان 1395 ساعت: 14:15

روای جلبک، دختری است با نام بنشاد. بنشاد دانشجوی تئاتر است و همراه مادر و خواهرش زندگی می‌کند. خواهرش در بیمارستان کار می‌کند و از اتاق عمل گاه‌گاهی وسیله‌ای می‌دزدد. پدر خانواده که معتاد بوده مدتی پیش فوت کرده است. پدر برای بنشاد بوی تریاک میدهد. راوی داستان برای اینکه خرج دانشگاهش را در بیاورد هر بار دست به کاری می‌زند، در تولیدی لباس کار می‌کند، مدل طراحی می‌شود و... در انتهای کتاب خواهرش را از کار بی‌کار می‌کنند، نامزد بنشاد او را رها می‌کند و بنشاد سرانجام به کار نوشتن رمان‌های عامه‌پسند می‌پردازد و کپی کردن این رمان‌ها از روی دست کتاب‌های دیگر می‌پردازد.  جلبک کتاب جمع و جوری است با داستانی ساده، بنشاد در تمام طول داستان به دنبال استقلال می‌گرد، به دنبال آسایش و این و به هر دری می‌زند جز کجی و ناراستی چیزی نمی‌بیند و در نهایت آن می‌شود که جامعه سیاه و تاریک اطرافش می‌خواهد. همرنگ جماعت می‌شود. داستان هر چه پیش می‌رود از ان بوی گرم شکلات روژ لب، بنشاد کاسته می‌شود و بوهای دیگری جایگزین آن می‌شود که بدلی است. بنشاد بازیگر تئاتر است اما بازیگر خوبی برای نقش خودش نیست حتا نمی‌تواند ب جامعه کهنه ...
ما را در سایت جامعه کهنه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : changizia بازدید : 186 تاريخ : شنبه 22 آبان 1395 ساعت: 14:14

دیروز اراده کردیم و با پسر دایی‌ام و دوستش که از کرمان آمده بود، رفتیم دیزی‌سرای آذربایجانی‌ها که دور و بر میدان راه‌اهن است در ابتدای خیابان ولی‌عصر. از غرب تهران تا آنجا یک ساعت و نیم در راه بودیم آی دود خوردیم وقتی رسیدیم دیدیم ای داد پنجاه شصت نفری توی صف هستند و ایستادن توی صف غذا هم چیزی نیست که عاقلانه باشد. از آنجا باز کوبیدیم و بلکه بتوانیم برگردیم و یک جای دیگری هم پیدا کنیم. باز یک ساعت و نیم توی راه بودیم.سرم داشت می‌ترکید. آخرش جایی را در خیابان بهشتی پیدا کردیم. جای خوبی بود اما اگر بگویم عالی بود دروغ گفته‌ام. معمولی معمولی. اما خب چون با پسر دایی‌ام و دوستش بودیم خوش گذشت. توی این رستوران هم تا آمدم روی تخت بنشینم عدل زد و خشتک شلوارم پاره شد. خودش شد مایه نگرانی. نه یک ذره و دو ذره که کل خشتک به فنا رفت. خلاصه با یک والذاریاتی خودمان را به ماشین رساندیم و خلاص شدم. شب تا خود صبح سر درد بدی داشتم. از بس دود و دم خورده بودم سرم به دوران افتاده بود. جامعه کهنه ...
ما را در سایت جامعه کهنه دنبال می کنید

برچسب : دیزی,دیزین,دیزی سرا,دیزی بار,دیزی سفالی, نویسنده : changizia بازدید : 179 تاريخ : شنبه 22 آبان 1395 ساعت: 14:14

با محمد از سال هفتاد و شش دوستیم. محمد درسش بهتر بود و من در درسها ضعیف بودم و با وجودی که یک سال و نیم قبل از محمد وارد دانشگاه شده بودم اما انقدر درس افتادم تا شدم هم کلاس محمد. در این مدت اتفاقات زیادی افتاده است. محمد معاف شد و رفت سر کار و من ارشد قبول شدم و رفتم یزد. بعد محمد هم ارشد قبول شد و آمد یزد و بعد من رفتم سربازی و آمدم تهران و محمد ازدواج کرد و بچه دار شد و باز با هم رفیق ماندیم. حتا اگر سالی یکبار هم را ببینیم. وقتی سفری به تهران می کند پیشم می آید و ماها از گذشته ها حرف می زنیم. موضوع سعید و عشق اولش و محمدرضا و مهاجرتش و از استادها حرف می زنیم و جامعه کهنه ...
ما را در سایت جامعه کهنه دنبال می کنید

برچسب : رفیق, الله,رفیق,رفیقم کجایی,رفیق نامرد,رفیق دوست,رفیق خوب,رفیق نیمه راه,رفیق حریری,رفیق بی معرفت,رفیق بد, نویسنده : changizia بازدید : 191 تاريخ : يکشنبه 2 آبان 1395 ساعت: 6:51

در تنگنای حیرتم از نخوت رقیب یا رب مباد آن که گدا معتبر شود یک مشکل جوایز ادبی که دامنه دار هم هست و در کشور خودمان هم هست این است که اغلب اینها بعد از مدتی به جای آن که نقش متولی را بازی کنند امامزاده میشوند. جایی که بهترینها را تعریف کنند به دنبال تعریف جدیدی از ادبیات هستند و البته و صد البته هستند کسانی که دوست دارند انقدر تعاریف عوض شود تا انشالله تعالی ایشان هم ادیب در نظر آیند. جامعه کهنه ...
ما را در سایت جامعه کهنه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : changizia بازدید : 196 تاريخ : يکشنبه 2 آبان 1395 ساعت: 6:51